کد مطلب:259330 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

شرم نکن! حاجت خود را بطلب
ابن شهر آشوب روایت كرده كه ابوهاشم گوید:

وقتی در ضیق و تنگی معاش بودم خواستم از امام حسن عسكری علیه السلام معونه طلب كنم. خجالت كشیدم چون به منزل خود رفتم، آن حضرت صد اشرفی به من فرستاد و مرقوم فرموده بود:

اذا كانت لك حاجة فلا تستحیی و لا تحتشم و اطلبها، فانك تری ما تحب ان شاء الله.

هر گاه حاجتی داشته باشی خجالت مكش و شرم مكن و آن را از ما طلب كن كه آنچه دوست داری خواهی دید ان شاء الله.



[ صفحه 98]



در «خرایج راوندی» آمده است: عیسی بن صبیح گوید: من در زندان بودم كه امام حسن عسكری علیه السلام را نیز آوردند و در بند من زندانی نمودند. من به مقام حضرت عارف بودم. حضرتش به من متوجه شد و فرمود:

لك خمس و ستون سنة و شهر و یومان.

تو شصت و پنج سال و یك ماه و دو روز عمر كرده ای.

من كتاب دعایی همراه داشتم كه تاریخ ولادت من در آن ثبت بود. به آن رجوع كردم، دیدم چنان است كه حضرتش خبر داد. پس به من فرمود:

هل رزقت من ولد؟

آیا فرزندی روزی تو شده است؟

عرض كردم: نه.

فرمود:

اللهم ارزقه ولدا یكون له عضدا.

خدایا! به او فرزندی روزی نما كه قوت بازوی او باشد، همانا فرزند خوب قوت و بازویی است.

آن گاه به این شعر متمثل شد:



من كان ذا ولد یدرك ظلامته

ان الذلیل الذی لیست له عضد



هر كه صاحب فرزند باشد، داد خود را می گیرد، به راستی كه ذلیل كسی است كه قوت بازویی ندارد.

عرض كردم: شما هم فرزند دارید؟

فرمود:

ای و الله! سیكون لی ولد یملأ الأرض قسطا و عدلا فأما الآن فلا.

آری، به خدا قسم! به زودی خداوند تعالی پسری بر من كرامت فرماید كه زمین را از عدل و داد لبریز خواهد كرد. اما اكنون فرزندی ندارم.



[ صفحه 99]



آن وقت حضرت متمثل به این شعر شد:



لعلك یوما أن ترانی كأنما

بنی حوالی الاسود اللوابد



فإن تمیما قبل أن تلد الحصی

أقام زمانا و هو فی الناس واحد